تجربیات من از کسب سلامتی با کمک تغییر باورها

۲۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

جملات تاکیدی چشم

 من چشمان زیبا و با شکوهی دارم
چشم های بزرگ من خیره کننده و جذاب هستند
چشمان بزرگ من یک جذابیت زنانه را دارند
چشمان بزرگ من  به شکل شگفت انگیزی زیبا هستند
چشم های بزرگ من جذاب ترین نگاه را دارند
داشتن چشمان بزرگ هیجان انگیز است
چشم های بزرگ من زیبا تر از آن چیزی است که تصور میکردم
من عاشق چشمان زیبا و بزرگ هستم
تاکیدات به راحتی چشمان من را به سرعت و با خیال راحت تغییر می دهند
چشم های بزرگ من فوق العاده زنانه و فریبنده هستند
چشم های بزرگ من بی نظیر هستند
چشم های من زنانه و جذاب هستند
ابروهای من برای چشمان زیبای بزرگ من شکل می گیرند
ابروهای  زنانه من، با جذاب ترین شکل و قوس هستند
مژه های من به طرز باور نکردنی طولانی است
مژه های من متمایز هستند و چشمان زیبای من را با هم زیبا می کنند
هر زمانی که به این تاکیدات  گوش می کنم  چشم هایم زیبا تر و جذاب تر می شوند
هر بار که به این تاکیدات  گوش می کنم چشم هایم زنانه تر و جذاب تر می شود
چشمان بزرگ من درخشان و با جذبه هستند
چشم های بزرگ من توجه و تمایل زیادی را جذب میکنند.


دوستان عزیز توجه کنید که چشم ما فقط یک دوربین هست و تصاویر رو مغز ما پردازش می کند پس ضعف بینایی فقط یه باور هست من خودم تجربه کرده ام و بارها و بارها افراد زیادی رو دیده ام که زمانی که فراموش کرده اند عینکی هم وجود دارد واضح میبینند اما همین که یادشون میاد یه عینکی هم بود دیگه نمیتونن ببینن پس این یه باور ذهنی هست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

خدا همه چیز می شود

ــدر می‌شود یتیمان را و مادر.
برادر می‌شود محتاجان برادری را.
همسر می‌شود بی همسر ماندگان را.
طفل می‌شود عقیمان را. امید می‌شود ناامیدان را.
راه می‌شود گم‌گشتگان را. نور می‌شود در تاریکی ماندگان را.
شمشیر می‌شود رزمندگان را.
عصا می‌شود پیران را.
عشق می‌شود محتاجانِ به عشق را...

 
خداوند همه چیز می‌شود همه کس را.

به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

خدا

خداوند در نسیمی است که می وزد
خداوند پروانه ای است که در باد می رقصد
خداوند قلمی است که عشق را مینویسد
خداوند سراسر زیبایی و عشق است
خداوند در قلبی است که عشق می ورزد
خداوند طلوع خورشید است, خداوند نور آسمان ها و زمین است…
من دستان خداوند هستم که می نویسد…زبان خداوند هستم که سخن می گوید… قلب خداوندم که عشق می پراکند…
من دستان سخاوتمند خدا هستم که می بخشد…این خداست که در من تجلی یافته است…
آمده بودم میلیاردر شوم عاشق و سرگشته کویت شدم… آمده بودم تا اسرار ثروت را بیاموزم قرآن را در دستانم قرار دادی
گفتی بخوان… کلید گنج های زمین و آسمان را در درون این کتاب خواهی یافت… بخوان اما با قلبت نه با ذهن ات
گفتی بخوان و به دستوراتش عمل کن… دستورالعمل ثروت و خوشبختی ات در تمام جنبه های زندگی در این کتاب نگاشته شده است… این کتاب یک گنج نامه است… اما باید رمز گشایی کنی تا مسیر گنج ها بر تو آشکار شود… باید قلبت را پاک کنی… از هر احساس ناروا… خواندم تو را و اجابت کردی مرا… ادعونی استجب لکم
تو حکمت را بر قلبم جاری کردی… گفتی از توحید و یکتا پرستی شروع کن… از ابراهیم شروع کن و او را بشناس…شناخت ابراهیم یعنی شناخت اسلام حقیقی…
معنای بت شکنی ابراهیم چه بوده است؟؟ ابراهیم بنیان گذار نهضتی است که می خواهد بشریت را نجات دهد…
افتخار پیامبر اسلام انتساب به مذهب ابراهیم است… ابراهیم حنیف…
بت پرستی پرستش مجسمه ای با یاقوت و سنگ نیست… بت پرستی توجیه وضعیت اجتماعی اسفبار کنونی ات و نسبت دادن آن به مشیت الهی است… به تقدیر و سرنوشت است…بت پرستی قدرت دادن به شیطان و هر عامل بیرونی است برای تاثیر بر زندگی ات…بت پرستی پذیرفتن نیرویی به نام شر است که زندگی تو را احاطه کرده است و قدرت خلق زندگی را از تو سلب کرده است… بت پرستی و شرک یعنی قدرت دادن به هر کسی و هر چیزی غیر از خدا برای تأثیر در زندگی ات…
توحید و یکتا پرستی یعنی اینکه همه ما رب واحدی داریم…یعنی همه ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم… یعنی همه ما برابریم … همه ما به یک اندازه به منبع ثروت الهی دسترسی داریم…یعنی همه ما به یک اندازه به قدرت الهی دسترسی داریم…یعنی همه ما یک خدا داریم… همه ما یکی هستیم…تفاوت انسان ها به علت تفاوت باورهای آن ها نسبت به قدرت خداوند است…
*********************

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

داستانهای واقعی از معجزه های خود درمانی

داستانهای واقعی از معجزه های خود درمانی

 

قهرمان اولین داستان ما مرد بیماری است که بوسیله نیروی ذهن توانست خود را درمان کند . بطوری که در عنوان آمده ؛ این داستان واقعی است .

اسم این مرد «آقای ایکس» است ، او اکنون یکی از اشاعه دهندگان روش درمان بوسیله نیروی ذهن می باشد . داستان آقای ایکس را از زبان خود او بیان می کنیم :

     در چهارده سالگی به  اسلئومیلیت (Asleomyelitis) که بیماری شبیه به سرطان استخوان است مبتلا شدم ، در این بیماری سلولهای استخوانی بتدریج از بین می روند ؛ در من این فرسودگی در ناحیه زانوانم به وقوع پیوست ، پزشگان سعی کردند در مرحله اول با تجویز آنتی بیوتیک به درمان من بپردازند ولی این روش فایده ای برای من نداشت ، پس از آن قرار بر این شد که هر سال یکبار زانویم مورد عمل جراحی قرار بگیرد ، در طی عمل پزشگان سعی کردند از طریق اشعه درمانی و تابندن اشعه بر روی عفونت آن را از بین ببرند ولی اثر این جراحی فقط حدود دوسال دوام پیدا کرد ، پس از آن آنها سعی کردند روش دیگری بکار ببرند ، در این روش نخست بافتهای ناسالم را زا پایم جدا کردند و پس از بمباران با اشعه آنها را دوباره سر جای خود قرار دادند ، این عمل هر دو هفته یکبار انجام گرفت ولی متاسفانه مثمر ثمر واقع نشد .

یک روز زانویم به شدت ورم کرد ، بطوری که اندازه آن به بزرگی یک بادکنک رسید و من ناچار به استفاده از چوب زیربغل شدم ، درد پایم شدت گرفت و هیچکدام از روشهای پزشگی نتیجه نداد و پای من در آستانه قطع شدن قرار داشت ، از آنجا که دیگر قادر به حرکت نبودم در بسترم دراز کشیدم ، ورم زانویم قریباً به اندازه یک توپ والیبال شده بود بطوری که پاچه شلوارم از روی زانویم رد نمی شد ؛ همان شب با خودم گفتم اگر من واقعاً به روش درمان ذهنی که دوره آن را گذرانده ام ایمان دارم پس لازم است آن را امتحان کنم بنا بر این با شمارش معکوس در سطح آلفا قرار گرفتم ، بخاطر آوردم که گویچه های سفید خون قادر به از بین بردن سلولهای عفونی هستند ، پس شروع به تجسم گویچه های سفید بدنم کردم و آنها را از تمام نقاط بدنم فرا خواندم ، این فرا خوانی را نخست از انگشتان پایم شروع کردم . از تمام گویچه های سفید بدنم خواستم که بسمت زانوی آسیب دیده ام حرکت کنند ، در خیالم چنین دیدم که لشگری از گویچه های سفید بدنم به میدان جنگ هجوم می آورند .

زمانی که لشگری از گلبولهای سفید گرد آمدند ، آنها را سوار بر اسبان سفید و مجهز به سپرها و شمشیرهایی سفید نمودم ، پس از انسجام این ارتش در خیالم به آنها دستور آماده باش دادم ، پس از آن فوجی از نیروهای این ارتش بسوی منطقهُ اصلی ( مفصل زانویم ) هجوم آوردند و شروع به مبارزه و گشتار سلولهای ناسالم نمودند ، لازم به توضیح است که سلولهای ناسالم را در خیالم ضعیف ، لاغر ، سیاه و با شمشیرها و سپرهایی از کار افتاده تجسم کرده بودم .

در خیالم گروه ، گروه از نیروهای خودی را به منطقه نبرد گسیل داشتم . این تصاویر ذهنی را کاملا با واقعیت عجین کرده بودم ، بطوری که زانویم داغ شد . ولی هنوز پیروزی تکمیل نشده بود .

فکر کردم پزشگان معمولا سعی می کنند سلولهای ناسالم را خراش دهند و از بین برند ، بنابراین یک دستگاه اشعه لیزر را وارد میدان کارزار کردم و تلاش نمودم سلولهای ناسالم را مورد هدف قرار دهم ، چنان غرق در تیراندازی بسوی سلولهای ناسالم بودم که ترسیدم مبادا به سلولهای سالم زانویم آسیب وارد کنم . پس از مدتی دستگاه لیزر را خواموش کردم .

احساسی از درد و خستگی تمام وجودم را فرا گرفته بود ؛ لذا فوراً خواب مرا ربود .

فردا صبح ، پس از بیداری از خواب ، متوجه شدم که ورم پایم به اندازهُ یک توپ پینگ پنگ رسیده است ، در حدود ظهر دیگر اثری از درد و عفونت در زانویم دیده نمی شد و وضعیت آن روز به روز بهتر می گردید ، در تابستان همان سال پس از بهبودی زانویم برای اولین بار والیبال بازی کردم ........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

شفا

شفای کوانتومی - دیپاک چوپرا

شفای زندگی - لوئیز هی

ماورای ذهن - کارل استیونسون

طب کل گرا - جیمز گوردون

قدرت درمانگری انسان - لورا فورمن

ارتعاشات شفابخش - آماندا کاکرن - کلر جی. هاروی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

موسی و ملاقات با خداوند

و چون موسی به وعده گاه آمد عرض کرد: پروردگارا ! “خود را به من بنمای” تا تو را تماشا کنم .معشوق فرمود: ” هرگز مرا نخواهی دید”؛
لیکن به کوه نگاه کن پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید. پس پروردگارش آن را متلاشی ساخت و موسی مدهوش بر زمین افتاد…
* “أرنی”: خودت را به من نشان بده
*”لن ترانی “: هرگز مرا نخواهی دید
.
سعدی:
چو رسی به کوه سینا “أرِنی” مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب “لن ترانی”
.
حافظ:
چو رسی به طور سینا “أرِنی” بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب “لن ترانی”
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مولانا:
“أرنی” کسی بگوید که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه “تری” چه ” لن ترانی”
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

دعای امام سجاد

قسمتی از دعای مکارم اخلاق امام سجاد (ع) هست،
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و ایمانم را به درجه کامل‌ترین ایمان رسان، و یقینم را برترین یقین گردان، و نیتم را به بهترین نیت‌ها منتهی ساز، و کردارم را به بهترین کردارها تبدیل کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

145 آل عمران

۱۴۵آل عمران) که تو معانی و تفسیرش تو اینترنت ، بطور خیلی ناگهانی چشمم به این متن خورد (که مربوط به کتاب المفردات فی غریب القرآن ص۲۶۵ است): (عین متنش رو مینویسم) :
{شکر به ۳ قسم است.
اول: شکر به قلب،یعنی تصور نعمت.
دوم: شکر به زبان، که ثناء برمنعم باشد
سوم: شکر به جوارح،که مکافات نعمت است به قدر استحقاق آن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

جملات تاکیدی دندان ها


نظم دندان های من عالی است.

دندان و لثه های من به طور کامل در حال ترمیم شدن هستند

رباط های اطراف دندان من به سرعت در حال ترمیم شدن هستند

دندان های من بسیار جذاب هستند

زمانی که لبخند میزنم لبخند من زیبا است

لبخند من چشم گیر و حیرت انگیز است

لثه من به سرعت تعمیر و بازسازی می شود

من دندان های کاملا مستقیم دارم

دندان های من کاملا تراز هستند

دندان های من سالم و قوی هستند

مینای دندان من به سرعت تعمیر و بازسازی میشود

دندان من به سرعت تعمیر و بازسازی میشود

رباط های پریودنتال من به سرعت تعمیر و بازسازی میشود

من دندان های باورنکردنی دارم

دندان های من بسیار جذاب هستند

استخوان آلوئولار من به سرعت بهبود می یابد

دندان های من بی عیب هستند

من یک لبخند زیبا دارم

وقتی لبخند میزنم دندان هایم شگفت انگیز است

لبخند من فوق العاده جذاب است

لبخند من چشمگیر و حیرت انگیز است

مردم لبخند بزرگی را به من عطا میکنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور

گره گشا پروین اعتصامی

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت

روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم تیمار بود

این، دوا میخواستی، آن یک پزشک

این، غذایش آه بودی، آن سرشک

این، عسل میخواست، آن یک شوربا

این، لحافش پاره بود، آن یک قبا

روزها میرفت بر بازار و کوی

نان طلب میکرد و میبرد آبروی

دست بر هر خودپرستی میگشود

تا پشیزی بر پشیزی میفزود

هر امیری را، روان میشد ز پی

تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

شب، بسوی خانه میمد زبون

قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

روز، سائل بود و شب بیمار دار

روز از مردم، شب از خود شرمسار

صبحگاهی رفت و از اهل کرم

کس ندادش نه پشیز و نه درم

از دری میرفت حیران بر دری

رهنورد، اما نه پائی، نه سری

ناشمرده، برزن و کوئی نماند

دیگرش پای تکاپوئی نماند

درهمی در دست و در دامن نداشت

ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

رفت سوی آسیا هنگام شام

گندمش بخشید دهقان یک دو جام

زد گره در دامن آن گندم، فقیر

شد روان و گفت کای حی قدیر

گر تو پیش آری بفضل خویش دست

برگشائی هر گره کایام بست

چون کنم، یارب، در این فصل شتا

من علیل و کودکانم ناشتا

میخرید این گندم ار یک جای کس

هم عسل زان میخریدم، هم عدس

آن عدس، در شوربا میریختم

وان عسل، با آب می‌آمیختم

درد اگر باشد یکی، دارو یکی است

جان فدای آنکه درد او یکی است

بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل

این گره را نیز بگشا، ای جلیل

این دعا میکرد و می‌پیمود راه

ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

دید گفتارش فساد انگیخته

وان گره بگشوده، گندم ریخته

بانگ بر زد، کای خدای دادگر

چون تو دانائی، نمیداند مگر

سالها نرد خدائی باختی

این گره را زان گره نشناختی

این چه کار است، ای خدای شهر و ده

فرقها بود این گره را زان گره

چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای

کاین گره را برگشاید، بنده‌ای

تا که بر دست تو دادم کار را

ناشتا بگذاشتی بیمار را

هر چه در غربال دیدی، بیختی

هم عسل، هم شوربا را ریختی

من ترا کی گفتم، ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

ابلهی کردم که گفتم، ای خدای

گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت، دیگر چه بود

من خداوندی ندیدم زین نمط

یک گره بگشودی و آنهم غلط

الغرض، برگشت مسکین دردناک

تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جستجو خم کرد سر

دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت کای رب ودود

من چه دانستم ترا حکمت چه بود

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است

هر که را فقری دهی، آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای

هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

زان بتاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند

تا که با لطف تو، پیوندم زنند

گر کسی را از تو دردی شد نصیب

هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

هر که مسکین و پریشان تو بود

خود نمیدانست و مهمان تو بود

رزق زان معنی ندادندم خسان

تا ترا دانم پناه بیکسان

ناتوانی زان دهی بر تندرست

تا بداند کآنچه دارد زان تست

زان به درها بردی این درویش را

تا که بشناسد خدای خویش را

اندرین پستی، قضایم زان فکند

تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

من به مردم داشتم روی نیاز

گرچه روز و شب در حق بود باز

من بسی دیدم خداوندان مال

تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

بر در دونان، چو افتادم ز پای

هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

گندمم را ریختی، تا زر دهی

رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی

در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش

ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
راه نور